روزَن گاه

روزنه ای به خیال گاه به گاه و افکار پراکنده ی یک مسافر، که قدم برداشته و تجربه میکند و یادمیگیرد، به شوق مقصد

روزَن گاه

روزنه ای به خیال گاه به گاه و افکار پراکنده ی یک مسافر، که قدم برداشته و تجربه میکند و یادمیگیرد، به شوق مقصد

دیدار

سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۲۷ ب.ظ

قدم زنان از بین مردم میگذرم، اما نمیبینمشون، خیابونا و کوچه ها رو آروم جلو میرم، پر از مردمی که با عجله یا آروم هر کدوم یه سمت میرن، از کنار مغازه های شلوغ رد میشم، دلم بی قراره
[کوچه خلوته، دیوارا خاکی ن، آسمون آبیه و خورشید درست وسط آسمونه اما گرم نیست، بوی خاک بارون خورده میاد، صدای قدم هام رو میشنوم، آروم آروم قدم برمیدارم، دلم بی قراره]

پیچ رو که رد میکنم ورودی حرم پیدا میشه، پرده های ورودی خواهران و برادران، مرمر های کف صحن جامع رو میبینم اما حرم هنوز معلوم نیست، قلبم تند تر میزنه
[ته کوچه یه در چوبی قشنگ هست، که از بالای دیوارای اطرافش شاخه های درخت انگور ریختن رو دیوار و باد میپیچه بین شاخ و برگش و تکونشون میده، در بسته ست، جلوش می ایستم، قلبم تند تر میزنه]

از ورودی رد میشم، پرده رو کنار میزنم ، اروم میرم سمت تابلوی اذن دخول حرم، هنوز گنبد رو ندیدم، شروع میکنم به خوندن: خدایا اومدم دم در خونه ی حجتت، اجازه هست که وارد بشم؟ کسی اومده که لایق دیدارتون نیست آقا جان اما از کرم خودتون اجازه ی ورود میدید؟
[میرسم جلوی در، می ایستم، تو دلم میگم: خدایا اومدم دم در خونه ی حجتت، اجازه هست وارد بشم؟ در میزنم، میگم: سلام آقا جان، کسی اومده که لایق دیدارتون نیست اما از کرم خودتون اجازه ی ورود میدید؟]

راه میوفتم توی حرم، سرم رو که بالا میارم پرچم و قسمت بالای گنبد رو میبینم، یه شوقی میدوه تو دلم، لبخند میاد رو لبم، دستم رو میذارم رو قلبم، سلام آقا جان، سلام عزیز جان، قدم هام رو یکم تند میکنم سمت صحن انقلاب
[در باز میشه، چشمم میوفته به یه خونه ی کوچیک و قشنگ، و یه حیاط خاکی، وسط حیاط یه حوض آبیه، پر از ماهی های قرمز قشنگ، دور تا دور حیاط باغچه ست، درختای انار و سیب میوه دارن، سرخِ سرخ، بوی یاس همه جا هست، صدای گنجشکا از بین شاخه ها میاد، کسی توی حیاط نیست اما از کنار دیوار صدای پای یکی میاد، چندتا کبوتر از لب دیوار حیاط میپرن سمت صدا، یه شوقی میدوه تو دلم ،دستم رو میذارم رو قلبم، سلام آقا جان، سلام عزیز جان، قدم هام رو تند تر میکنم سمت صدا]

میرسم صحن انقلاب، گنبد تمام قد جلومه، رسیدم، تمام دل تنگی ها رو میذارم زمین، نگاهش میکنم، سلام آقا..
میشینم و شروع میکنم به حرف ، میگم و میگم و میپرسم و میپرسم، انقدر که تشنه میشم
[میپیچم پشت دیوار، یه اقای مهربونی کنار دیوار وایستاده و داره برای کبوترا دونه میپاشه، کبوترا دورش پر میزنن و میگردن، میگم سلام آقا جان.. ، میگن، سلام دختر من ، چی شده که انقد بی قرار شدی؟ میشینن روی پله های کنار دیوار، و منتظر میشن، میشینم پایین پاشون و شروع میکنم به حرف، میگم و میگم و میپرسم و میپرسم انقدر که تشنه میشم. تمام مدت نگاهم میکنن و بهم گوش میدن.]

تشنه م شده، میرم سمت سقا خونه، لیوانم رو پر میکنم، سلام میدم به امام غریب، خنکی آب صاف میره سمت قلبم و التهابش رو آروم میکنه.
[تشنگیم رو که میبینن، یه کاسه ی سفالی برمیدارن و با دستای خودشون پُر میکنن از آب، با یه لبخند قشنگی میدن دستم، سلام میدم به امام غریب، خنکی آب صاف میره سمت قلبم و التهابش رو آروم میکنه.]

دلم میره سمت ضریح، قدم هام پِی ش.
چشمم میفته به ضریحش، میرم سمتش، حرفا جا میمونه، دستم میرسه به ضریح..
[آب که تموم میشه، یه لحظه چشمم میوفته بهشون، به لبخند قشنگی که هنوز ادامه داره، به مهربونی نگاهشون، حرفام یادم میره ، میگم اصلا میدونین چیه، اینا همش بهانه ست، ولشون کنین، فقط ، دلم خیلی براتون تنگ شده بود، بعد محکم بغلشون میکنم..]

بارون شروع میشه، آروم میگیرم
[بارون شروع میشه، آروم میگیرم]
 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۰۹
آفتاب گردون

نظرات  (۱)

بسم الله

سلام 

همه چی بهونه است 

من فقط دلم تنگ شده 

من فقط دلم بعل میخواد .. یه بغل محکم .. سرم و بزارم رو شونه های ضریح و مدام و پشت هم نفس بکشم .. 

پاسخ:
علیکم السلام🌸
آخ از دل تنگی، کاش میشد جدا نشیم از آغوششون.
انشاءالله به زودی هواشونو نفس بکشین.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی