روزَن گاه

روزنه ای به خیال گاه به گاه و افکار پراکنده ی یک مسافر، که قدم برداشته و تجربه میکند و یادمیگیرد، به شوق مقصد

روزَن گاه

روزنه ای به خیال گاه به گاه و افکار پراکنده ی یک مسافر، که قدم برداشته و تجربه میکند و یادمیگیرد، به شوق مقصد

۵ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

یا هادی

توی این هوای به شدت آلوده و با تعداد زیادی کار نصفه ی نزدیک موعد تحویل و لپتاپ خراب شده و استرس سربه فلک کشیده، به این فکر میکنم شاید وقتشه روش انتخاب کردنم رو تغییر بدم. نه گفتن به کارهای بد مهم و لازمه، اما شاید مرحله ی بعدی و سخت تر، نه گفتن به چیزهای خوب برای چیزهای خوب دیگه ست. از دست دادن چیزهای خوب دلخوشیِ شیرین بعد نه گفتن به بدها رو نداره، حتی تلخی از دست دادنی که توش هست دل آدم رو درد میاره.
این روزها فکر میکنم دوست دارم یک کار درست و حسابی و خوب توی زندگیم کرده باشم، که حتی وقتی خودم نیستم ازم بمونه؛ که احتمالا باید به خاطرش قید تعداد زیادی کار خوب و دوست داشتنی رو زد. هم زمان فکر میکنم همه ی کارهای کوچیکی که این روزها ممکنه انجام بدم هم شاید اثر بخش بودن، حتی بعد نبودنم، اما اثرشون رو به نام من نذاشتن، و مگه اصلا مهمه بودن و نبودن این اسم؟ از طرف دیگه فکر میکنم این کارهای کوچیک هیچکدوم تغییر بزرگ و راه جدید و کار زمین مونده ی بزرگ نبودن، احتمالا کارهایی بودن که اگر منم انجام نمیدادم، کسی برای انجام دادنشون پیدا میشد؛ بعد فکر میکنم اگر همه اینطوری فکر میکردن جزئیات زمین مونده شاید انقدر زیاد میشد که کلی از کارهای دنیا لنگ میموند،  نمیدونم کدوم ارزشمندترن یا اصلا این مدل ارزش گذاری چقدر درسته، حتی فکر میکنم شاید دلایلی که برای نگه داشتن این کارهای کوچیک و متنوع به ذهنم میاد به خاطر این باشه که دوست دارم انجامشون بدم و نمیتونم دل بکنم ازشون.

 

_____

۱.این متن رو الان ننوشتم، اما سوال هاش همچنان باقیه، و از حال و هوای فکرهای درهم این روزهام دور نیست، برای همین الان منتشرش کردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۸ ، ۲۳:۰۵
آفتاب گردون

بسم الله الرحمن الرحیم

 

برای اغلب گیاه ها اینطور است؛ هزار تا برگ روی زمین بیوفتد یک دانه سبز نمیشود اما از یک دانه هزار برگ و هزار دانه ی دیگر بارور میشود.
خاصیت بعضی خون های ریخته شده هم همین است، هر یک قطره که بر زمین میریزد هزار لاله ی سرخ از پسش می روید.

 

___

۱.من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا

۲.  نپندار که مرده اند..

۳.هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

۴.هنر آن است که بمیری قبل از آنکه بمیرانندت..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۸ ، ۲۲:۳۳
آفتاب گردون

دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است

جان را هوای از قفس تن پریدن است

 

از بیم مرگ نیست که سر داده ام فغان

بانگ جرس ز شوق به منزل رسیدن است

 

دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم

باری علاج شکر گریبان دریدن است 

 

شامم سیه تر است ز گیسوی سرکشت 

خورشید من برآی که وقت دمیدن است

 

سوی تو این خلاصه گلزار زندگی

مرغ نگه در آرزوی پر کشیدن است

 

بگرفت آب و رنگ ز فیض حضور تو

هرگل دراین چمن که سزاوار دیدن است

 

با اهل درد شرح غم خود نمی کنم

تقدیر قصه دل من ناشنیدن است

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۸ ، ۰۰:۰۶
آفتاب گردون

یا نور لیس کمثله نور

 

"مومن باید شادی ش توی چهره ش و غمش توی دلش باشه"
این جمله ( که نقل به مضمونه و فکر میکنم از امیرالمؤمنین ع) چند وقتیه خیلی توی ذهنم چرخ میخوره و بهش فکر میکنم. دور و اطرافمو که نگاه میکنم یکی دو نفر رو میشناسم که خیلی خوب بلدنش؛ جدای از اینکه به نظرم خیلی سخت میاد، به فکرم رسید پس اونطوری مومن چقدددر تنها میمونه، چقدر درداش سنگین میشه رو دلش، حتی شاید انقدر که بره و با چاه درد و دل کنه.
اما بعد،  بعد چند وقت دوباره خوردم به یه مداحی از آقای کریمی که یه هفته ست مدام توی گوشمه:
تو غصه هام، آقا فقط تویی که میمونی به پام
آقام آقام همه میرن فقط تو میمونی برام
وقتشه بنده ی خدا بشم، از هرچی غیر تو رها بشم
خدا بسازه تو دلم حرم، یه ذره خاک کربلا بشم

چند روز پیش همین طور که توی خلوتی و پرتوهای نور عصر زمستون که از بین شاخ و برگ درختا رد شده بود و افتاده بود روی سنگ قبرها و خاک قدم میزدم و فکر میکردم، دیدم مومن اگر مومن باشه تنها نیست، حتی اگه همه ی عالم نباشن دلش قرص و روشنه به اون نور علی نور و نورهایی که از محبتش فرستاده شدن.
بعد شروع کردم قسمت مورد علاقه م از مداحی رو برا خودم زمزمه کردن:
تو رو میخوام، یه کاری کن با شهدات منم بیام
آقام آقام، "همه" میرن "فقط تو" میمونی برام..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۸ ، ۱۲:۲۰
آفتاب گردون

یا حکیم

حکمت کارهای خدا خیلی بزرگ تر از فهم منن اکثر اوقات( احتمالا همیشه!)؛ اینکه دم پایانی هیئتی رو بعد سال ها بالا و پایین و با وجود تعداد زیادی شاعر زبردست در نهایت کسی بگه که اصلا شعر گفتن بلد نیست و تا حالا شاید یک صفحه هم شعر نگفته باشه؛ مسئول مداحی هیئت کسی باشه که خودش نمیتونه مداحی کنه؛ یکی توی هیئت مدرسه ای که سالهای دانش آموزیش مدام در حال دکور زدن اونجا بوده و تعلق خاطر داره بهش، نتونه برای دکور زدن کمکی بکنه ، به جاش یه طوری که خودشم نمیفهمه چطور، پاش کشیده بشه هیئت یه مدرسه ای که هیچی ازش نمیدونه و برا اونا دکور بزنه و باهاشون رفاقت کنه.
با منطق من احتمالا همه ی این ها جور دیگه ای درست بود، شاید چون دانسته های من در مقابل دانسته های اون اصلا وجود نداره، درحالی که اون حال و گذشته و آینده ی کل عالم  رو میبینه من هنوز توی فهم زمان حال خودم عاجزم؛ یا شایدم ارزش گذاری و معیار انتخابش با من فرق میکنه. نمیدونم!
به این فکر میکنم برای ۵سال بعد و ۱۰ سال بعدم چه مسیری چیده؛ بعضی اوقات فکر میکنم این همه دست و پا زدن برای چیه؟ وقتی اصل مسیر رو اراده ی یکی دیگه میچینه، شاید فقط باید حواسم باشه این قایق با انتخاب هام چپ نکنه و به گل نشینه، جاری بمونه تو مسیر رود تا برسه به مقصدی که اون میبردش.
یه وقتاییم فکر میکنم شایدم جای ده سال بعدم بستگی داره که تا اون موقع با ظرف وجودم چیکار کرده باشم، انتخاب هام چقدر بزرگ یا حقیرم کرده باشه، برای قرار گرفتن تو کدوم یکی از نقشه هاش آماده م؟
____

پ.ن :
۱- نمیدونم این علاقه ی عجیب سر در آوردن از آینده از کجا میاد و انقدر ذهنمو آشفته میکنه.
۲- کاش قلب آدم هم انقدر راحت و منطقی با مسائل کنار میومد :) واقعا دردسریه برای خودش! :)

۳_ دوست دارم تسلیم در برابر خواسته هاش رو یاد بگیرم اما خیلی سخته! واقعا قلب آدم به درد میاد گاهی اوقات😅

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۸ ، ۱۸:۱۰
آفتاب گردون