روزَن گاه

روزنه ای به خیال گاه به گاه و افکار پراکنده ی یک مسافر، که قدم برداشته و تجربه میکند و یادمیگیرد، به شوق مقصد

روزَن گاه

روزنه ای به خیال گاه به گاه و افکار پراکنده ی یک مسافر، که قدم برداشته و تجربه میکند و یادمیگیرد، به شوق مقصد

جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۰۶ ق.ظ

دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است

جان را هوای از قفس تن پریدن است

 

از بیم مرگ نیست که سر داده ام فغان

بانگ جرس ز شوق به منزل رسیدن است

 

دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم

باری علاج شکر گریبان دریدن است 

 

شامم سیه تر است ز گیسوی سرکشت 

خورشید من برآی که وقت دمیدن است

 

سوی تو این خلاصه گلزار زندگی

مرغ نگه در آرزوی پر کشیدن است

 

بگرفت آب و رنگ ز فیض حضور تو

هرگل دراین چمن که سزاوار دیدن است

 

با اهل درد شرح غم خود نمی کنم

تقدیر قصه دل من ناشنیدن است

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۱۳
آفتاب گردون

نظرات  (۱)

۱۶ دی ۹۸ ، ۰۱:۱۸ آفتاب گردون

وقتی اینو اینجا مینوشتم فکرشم نمیکردم کمی بیشتر از یک ساعت بعدش اتفاقی بیوفته که داستان و مصداق شعر رو برام کلا عوض کنه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی